دو روزه که مدام سردرد دارم، البته این یه ماه اخیر همیشه همراهم بوده. اما این دو روز واقعا عذاب آور شده. میدونم نه میگرنه نه شماره چشمهام تغییر کرده... این درد از یک جای دیگهس.
گاهی اوقات با خودم میگم باید جور دیگه به زندگی نگاه کرد،باید مقاوم بود ، باید شاکر بود و قانع! اما دیگه نمیتونم. وقتی وقتی دنیا خارج از تو میچرخه و برای نوع چرخیدنش هیچ اجازه و اظهار نظری از تو لازم نداره.. باید چیکارکرد؟ من از اون خدایی شاکیام که خواسته همیشه یک پای بسط ما لنگ باشه. اونی که زورش به یه بچه سه ساله رسیده...نمیدونم...خیلی حرف دارم..
* باید تحمل کرد
ما همیشهی خدا یک خوابِ خوشِ دلنشین کم داریم
مثل دریا که همیشه خوابش آشفته است
ما به هر چه که باید، مجبوریم !
یا هرچه که بیچراغ ...
آسوده از آواز این و آن
یعنی جای کوچک دوری هم نیست
من خودم را بردارم از دست این همه بگریزم برای خودم ؟
فقط سیاره ی سبز بی نامی کنار بید و سکوت و هوا
همین !
پسرک دوست داشتنی و خواستنی ما سه ساله شد، و اینجانب که خالهی تنبلی هستم با 13 روز تاخیر اومدم اینو نوشتم. اینکه من چقدر این موجود رو دوست دارم خدا میدونه. تو فرشته کوچولوی مایی.
اینجا دو سه روزه که اومدن پاییز احساس میشه و اولین بارون پاییزی هم بالاخره دیشب و امروز بارید. نمیدونم شاید فقط واسه من اینطوره اما این هوا با اینکه دوستش دارم دلگیرم میکنه.
جالبه ! یه مشت کتاب واسه ارشد خریده باشی، کلی هم ایده تو کلهات باشه و اما واسه اینکه بهش برسی اراده به خرج ندی. نمی دونم! خوب من اینجورم! بعضی اوقات این خودم رو خیلی دوست دارم ها، اما گاهی اوقات از این تنبل بازی هام عذاب وجدان میگیرم. بعد کلی هم واسه کارهام توجیه میارم .دوستم میگه تو حالا ترم هفتی فرصت داری که رفتی کتاب و نمایشنامه خریدی؟! میگم یه مترجم یابد مطالعهاش زیاد باشه! هه هه!!!
همین الان به آقای آ گفتم این همه درس رو ول کردم دارم مینویسم، خرم نه؟ جواب داده درست نیست آدم کاری رو بکنه بعد توجیه کنه. اگه کاری خریته، خریته!
آی من خودم رو دوست دارم!:دی