آدم میمونه تو کارش خودش!.تو یعنی از آقای آ دلخور هستی که چرا این همه راه رو میخواد بره و برگرده با این راننده های …! ، بعد شب بشینی براش مدل شال گردن و طریقه بافتنش رو پیدا کنی.هی فک کنی چه رنگی با اون پلیور سرمهای که خیلی بهش میآد سته و بعد از تصورش با اون ذوق بکنی و قند تو دلت آب بشه..
کار دل هم عجب حکایتیه!..
تهران که بودم در طی یه ماه سه بار افتادم (پله آخر پل عابر پیاده!، از روی پل فلزی روی جوی آب!، پله های ورودی ساختمانمون!) .دیروز ظهر موقع شستن ظرف ها یه کاسه شیکوندم، موقع سحری داشتم ظرف برنج رو از یخچال بیرون میآوردم،از دستم افتاد و پخش زمین شد! جالبتر اینکه! در حالی که داشتم ظرف رو بیرون میآوردم به مامانم گفتم: مامان !فک کنم برنج زیاد باشه هااااا!
افتادنها رو گذاشتم تقصیر کفشام ،آقای "آ" میگه چت شده دختر؟ نگرانتم !، خواهرم میگه اصلاً حواست اینجاها نیست! ، مامانم میگه بخاطر ضعفه ، بیشتر غذا بخور!
یعنی واقعاً من چم شده!!!؟
............................
تصمیمم رو واسه ارشد گرفتم، تا حدی اطلاعات گرفتم ، منابع رو هم همینطور. حالا میمونه پشتکار و اراده!
آقا اصلاً هر کس نخوند خر است!!
.............................
این هم واسه کسانی که شاید مثل من یه زمانی در به در دنبال منابع باشند، شاید هم اصلا کسی گذرش به اینورها نیوفته! کی میدونه؟!:
لینک منابع کارشناسی ارشد مترجمی زبان انگلیسی
زبان عمومی:
:Vocabulary
-1100 Words
-Vocabulary for the High School Student
Essential Words for the TOEFL
-World of Words
آرزوی حوا
دعای من اینست، آرزوی من اینست،
که ما با همدیگه ازین دنیا برویم
آرزویی که هیچ وقت در روی زمین از بین نمی رود،
در قلب هر زنی که عاشق است جا دارد،
تا انتهای زمان؛
و این بایست با نام من خوانده شود.
ولی اگر یکی از ما باید زودتر برود،
دعای من اینه که آن نفر من باشم؛
چون او قوی است،
من ضعیفم،آنقدر که او برای من مهم است من برای او نیستم.
زندگی بدون او زندگی نیست؛
چطور می توانم تحملش کنم؟
این دعا ابدی است،
و تا زمانی که نسل من ادامه پیدا می کند متوقف نخواهد شد
من اولین زن هستم
و در آخرین زن نیز تکرار خواهد شد.
-مزار حوا
آدم: هر جا که او بود، آنجا بهشت بود.
از خاطرات حوا : نوشته مارک تواین
خودمم نمیدونم چمه یه بار میام مینویسم یه بار هم نه، حوصلهشو ندارم. امتحانا تموم شد نتایج هم پر فراز و نشیب بود اما در کل بد نبود ، در مورد آقای آ هم خطر از بیخ گوشمون رد شد که باز خدا رو شکر.
20 روزی تهران بودم، برگشتیم و تا الان موندگار شدم و احتمالا اول شهریور دوباره بریم تهران. از این دو ماه هیچ استفادهای نکردم، به جز سه تا عروسی و کلی خیاط و لباس!!!. همش تو فکر بودم که برم یا نه آخر سر هم هیچ کاری نکردم. البته به قول یه بنده خدایی همیشه هم که نباید کاری کرد!
آخر نفهمیدم مشکل از منه که نمی تونم کمی درکشون کنم ؟بعضی وقتها می فهمم که چاره ای جز همسان شدن با بقیه ندارم، کاش بلد بودم فقط کمی چشمهام رو ببندم و فقط خودم را ببینم و حال و خوشیهای لحظه رو.
کاش اینقدر غریب فکر نمیکردم یا حداقل بلد بودم تحمل کنم.
چرا من باید نگران همه چیز و همه کس باشم؟ کسی ازم نخواسته، این خودمم که اینجورم. و ممکنه کسی فکر نکنه تو کله من چی میگذره.
وقتی پاهام وسط چله تابستون یخ می کنه و نفسم به شماره می افته می فهمم که حجم اضطرابم اونقدر بالاست که نمی تونم خودم رو کنترل کنم این وقتهاست که الکی خندیدن جلوی مامان و بابا برام سخته باید نشون بدم که اوضاع ام روبراهه ، بی خبر از اینکه اونی که اول از همه می فهمه همونیه که جلوش داری با تظاهر خودت رو ریلکس نشون می دی.
این نمایشه سختیه برای من.